امید دلها

نوروز1394

قند عسلم عیدت مبارک,صد سال به این سالها,ماهها,روزها,ساعتها و ثانیه ها عزیز دلم من قصد داشتم کنار سفره هفت سین از شما عکس بگیرم بعد تو وبلاگت بزارم ولی نشد فردا هم قراره بریم مسافرت و مجبورم مطلب عیدت روخلاصه بنویسم ایشالا عکسهات رو تو سفر میگیرم و میزارم ما عید نوروز رو کرمان و خونه خودمون موندیم و سه تایی بهمون خوش گذشت مامانی هم یه سفره هفت سین درست کرد و به خاطر شیطنت های شما هفت سینمونو تو بوفه چیدم که اصلا دید نداشت با اینحال که شما خیلی تلاش برای رسیدن بهش میکردی اینم عکسش عزیزم امسال هم سال گوسفنده و منم عروسکتو گذاشتم امسال مامانی خونه تکونی کرد و شما انقدر دوروبرم بودی و میدیدی که من کار میکنم یه روز دیدم د...
12 فروردين 1394

برف جامانده!!!

پسر دوست داشتنی مامانی، ما فکر میکردیم دیگه امسال برف نمیاد ولی هوای کرمان شگفت زدمون کرد و برف اومد صبح ساعت 4 صبح بیدار شدم دیدم بیرون سفیدتر از همیشه اس با چشم های خواب آلوده بیشتر دقت کردم دیدم نه.... واقعا برفه ....صبح که از خواب بیدار شدی سریع بردمت جلوی پنجره و بازم متعجب نگاه کردی و لباس پوشیدیم و ایندفعه دوربین رو یادم نرفت با همسایه هامون رفتیم پایین بلوک و برف بازی....همه بچه های بلوکمون اومده بودن اول شما دلت نمیخواست بزارمت پایین ولی بعدش که بقیه بچه ها رو دیدی راضی شدی ولی به آدم برفی تکیه داده بودی و زیاد جابه جا نمیشدی خلاصه چند تا عکس از اون موقع و ساعت ازت گرفتم که ....ببین شب هم با...
28 اسفند 1393

کارها و شیطنت ها!!!!!

میوه ی دلم،لحظه های قشنگی از زندگی سه نفرمون رو داریم ورق میزنیم حیفم اومد که ثبت نشه و سعی کردم تو این مدت یه عکاس باشم البته از یه سری شیطنت هات نمیشد عکس بگیرم خوب از یه روز زیبا و جمعه که هوا خوب بود و ما پسری رو بردیم پارک محلمون شروع میکنم همیشه با انگشتت کاری رو که میخوای برات انجام بدیم نشون میدی ،الانم دارین دستور میفرمایین که تاب بازی بسه منو ببرین کنار فواره های آب تو راه برگشت هم حسابی خسته شده بودی و خوابیدی زمستون امسال که مثل پارسال نبود ولی یه روز برف اومد و ما هم زیاد ازش عکس نداریم همون روز برفی صبح که از خواب بیدار شدی و من از پشت پنجره برفها رو بهت نشون دادم دستت رو بردی جلو و گفتی إإإإ...
13 اسفند 1393

مادرانه

چه زود گذشت .......       انگار همین دیروز بود.......... یکسال و چندی از مادرانه من گذشت ،مدتی که مادر بودن را با ذره ذره وجودم حس کردم حس کردم حال یک مادر را وقتی نگران کودکش میشود و قلبش به شماره می افتد حس کردم زمانی را که تو در آغوشم احساس امنیت می کردی و محکم مرا به بغل می گرفتی گرمای پیشانیت را پشت دستم حس کردم........... سرمای دستهای کوچکت را در روز برفی امسال حس کردم..... لذت بی پایان "ماما" گفتن از زبان شیرینت را با اشک شوقم که از جان و دلم میتراوید حس کردم لذت حرف گوش کردن هایت را بعد از اخم محبت آمیزم حس کردم پسرکم من بعد از هر بار نگاه عمیق به تو،چهارقل را در دل میخوان...
26 بهمن 1393

تقدیم به پسرم....

پسر خوش خنده من،این کلیپ رو برات درست کردم و تقدیم نگاه پاکت میکنم                                               http://www.aparat.com/v/JzPAG   ...
11 دی 1393

تولد یکسالگی امید دلها

پسر گلم،عزیز دلم چند وقتی بود که تو فکر گرفتن یه تولد تم دار برات بودیم و عروسک پویی که خاله زهرا برات خریده بود رو خیییییلی دوست داشتی واسه همین تولد با تم پو رو برات انتخاب کردیم و از چند ماه قبلش کارهاش رو انجام دادیم تقریبا همه ی کارهای تولد رو خودم انجام دادم که واقعا لذت داشت ..... از چند روز قبلش خاله نگین اومد خونمون و کلیییییییی بهمون کمک کرد سعی میکنم  همه ی عکسها رو بزارم تا اولین تولد پسملی من براش یادگاری بمونه اینجا روز قبل از تولده که بابایی داره موهای پسرشو کوتاه میکنه و امیدی که نمیزاشت و .... اینا هم تزیینات راهرو و روی در خونه اس..... اینم کارت دعوت مهموناس که متنشو  ط...
10 دی 1393

کارها و شیطنت ها!!!!

سلام پسر شیطون بلا،مامانی امروز میخواد در باره شیطنت های پسرکش بنویسه که حالا دیگه تعدادشون از انگشتهای دست بیشتر شده دیگه بدون ترتیب میزارم چون کارهای شما ترتیب نداره......... از شکستن کاسه با گوشتکوب شروع میکنم.... هر وقت دارم جارو برقی میکشم یهو میبینم که قطع شد و میبینم که بلههههههههههههههه... آقا امید سیم رو از پریز میکشن!!!! اینم مراحلشه!!!! اینجا هم تازه از خواب بیدار شدی و مامانی صورتتو شسته ولی دوست داری بازم بخوابی و حال شلوغ بازی نداری ........... همیشه اسباب بازیهات وسط اتاق پخش میشه و اینجا هم رفتی تو سبد اسباب بازیها اینجا هم داری بازی میکنی اینجا هم نذاشتی تل رو م...
28 آبان 1393

محرم93

عزیز دل مامان و بابا،این اولین محرمیه که میبینی و تو مراسمات عزاداری شرکت میکنی سعی کردم هر جایی که میریم رو ازت عکس بگیرم تا به یادگار بمونه اینجا محوطه جلوی مسجد شهرکمون هستش که با بابایی عکس گرفتی ما چند روز مراسها رو تو شهرک خودمون بودیم........... اینجا هم زینبیه مخصوص خانم هاست که عزاداریهای بسیار زیبایی اجرا میکنن عاشق تسبیحی..............! اینم یه چند تا عکس از دسته های سینه زنی که هر هیءتی جلوی محوطه مسجد جمع میشدن که هیءتهای خراسانی ها شیرازی ها سیستانی ها و جوانان بود تو اون شبها بچه ها مسولیت زیادی داشتن مثل طبل زدن پذیرایی کردن و دنبال دسته زنجیر میزدن اینم عکسش .مامانی دوس...
19 آبان 1393

مسافرتی به یاد ماندنی البته دوست داشتنی

پسر قشنگم،بابایی باید برای مسابقات جودو میرفت اصفهان و قوچان هم کار داشت و از قبل هم بهمون قول دریا رو داده بود این شد که مامانی نشست و یه برنامه ریزی درست و حسابی کرد و نتیجه اش مسافرتی شد که برات مینویسم.....! از صبح روزی که میخواستیم راه بیافتیم بهت گفتم که امروز میخواییم بریم "ددر" و چمدونها و وسایل رو هم  میدیدی که دم در گذاشتم به خاطر همین شما اصلا نمیخوابیدی و همه جا دنبالمون چهار دست و پا میومدی که یه وقت نریم و جات بزاریم...! و تا ساعت 3 و نیم بعدازظهر که راه افتادیم و خیالت راحت شد خوابیدی عکسها در ادامه مطلب     امید در راه اصفهان و مسجد حضرت ابوالفضل که نزدیک یزد هستش و خیلی مسجد ب...
6 آبان 1393

قابل پسرمو نداره!!!!!!!

عزیزم یه چند تا عکستو فتوشاپ کردم و میخوام تو کلیپ تولدت ازشون استفاده کنم و چون شما نمیزاری خیلی پشت کامپوتر بشینم از الان کارهای تولدتو انجام میدم اینم چند تا از اون عکسها ...
28 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید دلها می باشد