امید دلها

ماه شیرین ما

1393/5/10 15:29
نویسنده : مامان و بابا
695 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین پسر محبت

ماه رمضون هم با تموم قشنگیاش گذشت و این بهترین ماه رمضون من و بابایی بود بهترین لحظه های افطار، موقعی که شما هم کنار ما سر سفره مینشستی و منتظر که بهتون نون و کره بدیم و کم کم حرکاتتون پیشرفته تر شد تا روزهای آخر که دیگه سفره کاملا تو تسخیر شما بود کچلو میکشیدیش سمت خودت و هر چی که تو سفره بود رو میخواستی و ما هم بهت میدادیم الا چایی خندونککه نگاه معصومانه ای میکردی و هی لبات رو جمع میکردی و به مایی که در حال خوردن چایی بودیم نگاه میکردی که یعنی به منم از اونا بدین ولی بهش نرسیدی عزیزمچشمک

از خاطرات قشنگی که تو این ماه واسه ما ساختی یکیش زمانی بود که ما داشتیم برنامه ماه عسل رو نگاه میکردیم و برگشتیم دیدیم جعبه زولبیا و بامیه رو سمت خودت کشیدی و داری دونه دونه میخوریشون خنده ما هم با تعجب نگات میکردیم و شما هم انگار نه انگار .... بهمون نگاه میکردی و به کارت ادامه میدادی ما هم رفتیم دوربین رو آوردیم و ازت عکس گرفتیم که عکسشو میزارم بوس ولی خداییش زولبیا و بامیه هاش تک بود ایشالا زود ماه رمضون بشهخندونک

کار دیگه ای که مامانی واسش حسابی ذوق کرد و فقط مونده بود غش کنم این بود که وقتی کارهای آشپزخونه رو انجام میدادم شما رو  هم تو روروءک میزاشتم و وقتی خسته میشدی یا کارم داشتی میومدی و گوشه دامنم رو میگرفتی و تکون میدادی تا برگردم و نگات کنم و میگفتی‌ إإإإإإإ  منم قربون صدقه ات میرفتم و میخندیدم شما هم هی کارتو تکرار میکردی تا من بخندم الهی فدات بشمبغل

کار دیگه کنفرانس هایی بود که با بابایی میزاشتی و با هم حرف میزدین بابایی میگفت ادددددد شما هم میگفتی ادددددبوس

یه کار بامزه ات که من همیشه دوست داشتم نی نیم این کارو انجام بده اینه که اگه مثلا یه جایی باشی که دوست نداری یا بخوام صورتتو یشورم یا لباس و پوشکتو عوض کنم که شما اصلا دوست نداریخسته با دست میزنی پشتمون که نه یا بریم وقتی میبینی متوجه نمیشیم یا کارمونو ادامه میدیم خودتو موش میکنی و بینیت رو جمع میکنی و تند تند نفس میکشی خنده
 

یه روز که رفته بودیم بیرون خوابت میومد و سرتو رو سینه ی بابایی گذاشتی و خوابیدی خیلی ناز خوابیده بودیمحبت

وقتی از خواب بیدار میشی بر میگردی رو شکم و منتظر نگاه میکنی تا بیام و بغلت کنم و بهت سلام بدممحبت

هر وقت که میریم تو اتاقت من بلند میگم سلام اتاق امید و تقریبا به تک تک عروسکهات سلام میدم تا سلام کردن رو یاد بگیری و حالا اگه بریم تو اتاقت و سلام ندم خودت میگی إإإ ااااددد یعنی مثلا سلام میدی ای قربونت بره مامانبوس

خرما خوردن رو تو ماه رمضون خودت افتتاحش کردی و چه لذتی میبری از اینکه تو دستهای کوچولوت لهشون کنی

تو شبهای قدر هم دو شب باهم بودیم ، شب 21ام تا ساعت 2 و نیم شب بیدار بودی و هی غلط میزدی تا اون سر زینبیه و منم میرفتم میاوردمت و دوباره و صد باره ... البته با بالشتت با هم غلط میزدینخندونکخسته

جدیدا از سایه ها خوشت میاد و هر جا میریم سرتو خم میکنی و دنبال سایمون رو با تعجب نگاه میکنی به قول بابایی که میگه پسرم فکر میکنه إ اینا چرا دنبال ما میانخنده

تو زینبیه هر چیزی رو که پذیرایی میکردن به شما هم تعارف میکردن و من از همه چی دوتا میاوردم خونه...

چون ما همیشه لامپ زیاد برات روشن میکنیم که دلت نگیره تو شبهای قدر که لامپ ها رو خاموش میکردن تو تعجب میکردی و میترسیدی چون نوحه هم میخوندن بیشتر میترسیدی ولی بعدش عادی شد براتآرام

اینا چیزایی بود که یادم میومد تا برات خاطرش کنم یه چند تا عکس هم از این ماه ازت گرفتم که برات میزارم جیگر طلاییفرشته

اینم دو تا مروارید عزیز دلم که خنده ات رو قشتگتر کردهمحبت

اینم موقعیه که بابایی میخندونتتبوس

اینم سه تا عکس هنری که مامانی ازت گرفته..... تو ماه رمضون خوابت به هم ریخته بود و فکر کنم ساعت 2 نصف شب باشه!!!

این عکس هم همون موقع زولبیاهاس که گفتمسوت

و البته این عکس خاطره انگیز!!! که به همت مامانی و بابایی گرفته شده و برامون یادگار قشنگیه محبتمحبتمحبت

اون کیک آبی رنگ هم کیک سالگرد عقد مامانی و بابایی هستش که بابایی منو سورپرایز کردخجالت

اگه شما تو عکسهات بیشتر لختی و با یه پوشک ،به خاطر اینه که شما به شدت گرمایی هستی و زود بدنت عرق سوز میشه ... ایشالا همیشه تنت سالم باشه و لبت هم خندونبوسمحبتآرام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان سوده
10 مرداد 93 20:39
انشاالله همیشه سفره تون پربرکت باشه دلتون شاد و بی غم و تنتون سالم باشه و به همه ارزوهای قشنگتون برسین.خدا امید کوچولو رو هم حفظ کنه انشاالله و سایه بابا مامان گلش همیشه با خوشبختی بالای سرش باشه...
مامان و بابا
پاسخ
ممنون سوده جون و مرسی از این همه لطفی که به ما و امید جوجو داری ایشالا جبران کنیم
مامان سوده
10 مرداد 93 20:42
فرزانه جان محمد طاها هم مثل امید به شدت گرماییه و همیشه با زیرپوش و شورت هست و اگه لباس بپوشه زیر گردنش به شدت عرق سوز میشه...چه تفاهمیییییییییییییییییییییییییییییییی!کیف کردی تفاهمو؟؟!!!
مامان و بابا
پاسخ
آخی عزیزم چه تفاهم هاییآره خیلی بده همش بدنش عرق سوزه پسرن دیگه از الان گرمایین
مامان سوده
10 مرداد 93 20:43
بهتر نبود از کیک به صورت واضح تری عکس میذاشتی حالا که دل ما رو اب کردی درست حسابی اب میکردی عزیزمممم....
مامان و بابا
پاسخ
عزززززززززززززززززیم شب قبلش کیک با دست های آقا امید تخریب شد ازش فیلم دارم حالا که دلتون آب شده بگم که یه کیک آبی که یه عکس اسب روش بود و بسیار تا بسیار خوشمزه
مامان سوده
10 مرداد 93 20:44
فرزانه !!!داشتیمممم؟؟؟؟خودت اشو تنها تنها بخور یک کیک هم روش و البته اگه اشتباه نکنم سالاد الویه!!!نوش جونتتتت!!!!اصلا یک دفعه فکر نکنی ما دلمون میخوادها!!!
مامان و بابا
پاسخ
به خاطر همین بعد ماه رمضون عکس گذاشتم که دلتون آب نشه آره عزیزم سالاد الویه به روشی که شما گفتی از روز قبل پخته بودم تا خوشمزه تر باشه
مامان سوده
10 مرداد 93 20:46
فرزانه سرهمی های امید خیلی قشنگن عزیزم از کجا لباس براش میخری؟
مامان و بابا
پاسخ
سوده جون چشمات قشنگ میبینن بچه ما که همش لخته بعضی هاشو خاله ریحانه جونش از اینترنت خریده بوده بعضی هاشم از خیابون استقلال مغازه نی نی سالن خریدم و نی نی مونا
مریم
11 مرداد 93 12:25
طاعات و عباداتتون قبول... امیدجونم ،انشاالله لبت همیشه خندون باشه. عزیزمی.... زود بیاین دلم براتون تنگ شده
مامان و بابا
پاسخ
سلام مریم جونی مرسی عزیزم برای شما هم قبول باشه باشه ایشالا میایم و دیدارها تازه میشه ما هم مشتاق دیدارتون هستیم
مامان ریحانه
13 مرداد 93 10:52
آخ قربونش بشم قربون اون ژستات بشم خاله دلم تنگ شده برات زودتر این ماه تموم بشه بیایی دوباره کلی بالا پایین بندازمت دور از چشم بابات چه سفره افطاری دهنم آب افتاد
مامان و بابا
پاسخ
آخ نگو خواهر که منم دلم براتون یه ذره شد بیام و اون سه تا فسقلی ها که حالا دیگه دارن 4 تا میشن و یه گاز گنده بگیرم دستم بهشون برسه
مامان ریحانه
13 مرداد 93 10:53
زولبیا بامیه نخور اینقدر خاله جونی خوب نیس برات فدات بشم البته با شما هستم مامان جونش
مامان و بابا
پاسخ
خوشمزه بود یه بارش اشکالی نداره نمیخورد که دهن میزد و مینداخت
مامان ریحانه
13 مرداد 93 10:54
گلت چه جونی گرفته خیلی خوشگل شده عکسها خیییییلی خوشگله
مامان علی
13 مرداد 93 13:08
خیلی سفره افطار خوبی داشتی روزه نمازتون قبول .دلم زولبیا بامیه خواست کاش همیشه بود معلومه خوشمزه استخدا پسرت رو حفظ کنه وخونتو پر بچه خوش باشید دختر دایی جونم
مامان و بابا
پاسخ
مرسی دختر عمه عزیزم برای شما هم قبول باشه خونه پر بچهرحم کن نههههههه از پس همین بر بیام کافیه
مامان امیر مهدی (سوده)
15 مرداد 93 23:25
خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی تنبلی مامانی!!!ما عکس میخوایم یالا!!!!
مامان و بابا
پاسخ
ماشالا به سرعت و فعالی شما که نمیتونم بریم ولی مطالبمو جمع کنم حتما در چند روز آینده
مامان رها
4 شهریور 93 23:19
واااای من عاشقتم تو چقدررر جیگری عزییزم نوش جونت زولبیا بامیه بووووووس برای تو پسر نازو ملووووووس
مامان و بابا
پاسخ
منم عاشق رها جونی با نی نی گفتناشم الهیییییییییییی دلم یه ذره شده
,مامان ياسين
13 شهریور 93 13:28
سلام فرزانه جان اخر پسرت چهار دست پاشد.ماشااله پسرشيطوني داري ماكارانيهارو چكار كرده بود اي جونم
مامان و بابا
پاسخ
سلام نگین جون مرسی آره عزیزم دیگه راحت چهاردست و پا میره یاسین جونی رو ببوسش
مامان رها
15 شهریور 93 16:50
وااای چه پسر نازی هستی شما ماشاله تپلی شدی چقدر عزیزم زولبیا دوست داری خاله بخور نوششششش جوووننننت
مامان و بابا
پاسخ
مرسی یاسمن جون آره زولبیا بامیه رو دوست داره ولی بچم سال دیگه دستش به اونا میرسه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید دلها می باشد