بسم الله
ای آرزوی من،
تو آن کودک بخت منی کز دیار دور پر پر زنان به کلبه ما پر کشیده ای بر بامم ای پرنده عرشی خوش آمدی
در کلبه ام بمان ای آنکه همچو من یک آشیان گرم محبت ندیده ای
با من بمان که من یک عمر بی امید دنبال هر نسیم به گلزار عشقها در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم،اما نیافتم....
میخواستم گلی که دهد بوی آرزو اما نیافتم
شبهای بس دراز با دیدگان مات بر مرکب خیال نشستم امیدوار دنبال یک ستاره فضا را شکافتم میخواستم ستاره امید خویش را اما نیافتم ....
گمگشته ای که در طلبش عمر من گذشت اما کنون نشسته مرا روبرو تویی
آنکس که بود هم ره باد سحر منم
وآن گل که داشت بوی خوش آرزو تویی
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان تو آن ستاره ای که نشستی به دامنم
همراه موج در دل دریا نمیروم تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم
نوشین لبی که جان به تنم میدمد تویی عمر منی که تاب و توان داده ای به من
با من بمان که روشنی بخت من ز تست آری تویی که بخت جوان داده ای به من
با من بمان
با ما بمان
با ما بمان...