امید دلها

کارها و شیطنت ها!!!!

1393/8/28 16:14
نویسنده : مامان و بابا
438 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر شیطون بلا،مامانی امروز میخواد در باره شیطنت های پسرکش بنویسه که حالا دیگه تعدادشون از انگشتهای دست بیشتر شدهخسته

دیگه بدون ترتیب میزارم چون کارهای شما ترتیب نداره.........خندونک

از شکستن کاسه با گوشتکوب شروع میکنم....شاکی

هر وقت دارم جارو برقی میکشم یهو میبینم که قطع شد و میبینم که بلههههههههههههههه... آقا امید سیم رو از پریز میکشن!!!!

اینم مراحلشه!!!!

اینجا هم تازه از خواب بیدار شدی و مامانی صورتتو شسته ولی دوست داری بازم بخوابی و حال شلوغ بازی نداری ...........خندونک

همیشه اسباب بازیهات وسط اتاق پخش میشه و اینجا هم رفتی تو سبد اسباب بازیها

اینجا هم داری بازی میکنیبغل

اینجا هم نذاشتی تل رو موهام بزارم و میکشیدی منم گذاشتمش رو سرت و شما ذوق کردی

همیشه بهت میگیم که بخاری "جیزه" حتی وقتی خاموشه تا طرفش نری چون تو خونه مامان بابایی حسابی دستت سوخت و منم از فرصت استفاده کردم و مغوله "جیز" رو حسابی توجیهت کردم

اینجا هم دورو بر بخاری رژه میری ولی طرفش نهههههههههههه.......خدا رو شکر


وضعیت سفره موقع غذاخوردن رو که اصلا نمیشه بزارم ولی گوشه ای رو برای نمونه میزارم

من نمیدونم چطوری به خورشید خیره میشی مادر..........که چشمات درد نمیگیرن؟؟؟!!!!

اینم سیب گاز زده ی جیگریییییییییییییییی

هر وقت تبلیغ "بالا بالا" رو نشون میدن هر جا باشی میخ کوب میشی به زمین و بعد از تموم شدنش من بهت میگم "امید،بالا بالا ،بالا" یعنی ایشالا برات میخرم!!!!!!خندونک

بلهههههههههههه هر چی سعی کردم از این موضوع بگذرم نشد .......دستگاه آنتن دیجیتال و تلفن خونه رو انقدر تو سرشون زدی و اون تلفن بدبخت رو انقدر پرتابپ کردی که دیگه یکی در میون کار میکنن و دستگاه دیجیتال تلویزیون خودش روشن میشه ..........!و بابایی هی باید پشت سر شما با ابزار مهندسی راه بیافته تو این مدت بابا جونتون یه پا مهندس شدنچشمک

تلفن بنده خدا گفت از من عکس نگیرید نمیتونم با این وضعیت بیام تو انظار عموم....خندونک

......اینجا هم ساعت 6 صبح که بابایی رفت سر کار شما بیدار شدی و هرچی میگم امید،مامانم،خوشگلم بخواب خواب آلود...........این قیافه رو تحویلم میدادیخندونک

بعضی وقتها که بابایی از سر کار میاد میری استقبالش

اینجا هم بابایی داره از پله ها میاد بالا........

بعد کلی عشقولانه پدر و پسری انقدر پشت در w.cمیشینی تا بیاد و وقتی میبینیش

دیگه از مبل بالا رفتن کار هر روزه شما هستش

بعد هم دلت میخواد خودتو پرت کنی پایین که یه دفعه این کارو کردی........ترسوو خدا بهت رحم کرد ولی یه پشتک باروی جانانه هم زدی..........!

اصلا به زحمت میشه ازت عکس بگیرم چون تا دوربین رو میبینی میخوای اینم قیافه شما وقتی میگی دوربین رو بدهههههههههههههههه....

هنوز راه نمیری ولی از اینکه از دیوار میگیری و چند قدمی میری کلی ذوق میکنیم ما....

خیلی به نور علاقه داری و هر جا که باشه دستت باید بهش بخوره یه بازی هم جدیدا با هم انجام میدیم که آینه رو تو آفتاب میچرخونم و شما منشوری که از رنگها ی نور رو دیوار درست میشه رو با نگاهت دنبال میکنی

اینم از سیم های تلویزیون که کلا تو تسخیر شماست و وقتی داریم فیلم نگاه میکنیم تو لحظه جساس فیلم یهو دکمه اصلی رو میزنی و تلویزیون قطع میشه......آرام

وضعیت ما موقع نماز خوندن هم همیشه همینه....باید چند تا مهرو تسبیح بیاریم تا بتونیم یکیشو از دستت بگیریم

دلت میخواد باروروءکت راه بری ولی تا بهش دست میزنی چرخهاش میره جلو و میخوری زمین و گریهههههههههه

ولی همیشه من آروم آروم جارو برقی ،پیتکو پیتکو یا همین روروءک رو حرکت میدم و شما تاتی تاتی میکنی........قربونت برم

جدیدا یاد گرفتی زبونتو بیرون میاری ،یا زبونت رو به کامت میچسبونی و ول میکنی و چند بار این کارو میکنی و مثلا صدا از دهنت در میاری ..........

اینا کارهای این دفعه ات بود ایشالا همیشه پایدار باشی عزیزم

کارها و شیطنت ها باز هم ادامه دارد............

 

پسندها (5)

نظرات (5)

بابایی
29 آبان 93 12:47
پسرگلمدوست دارم.کی میشه راه بری شیکربابا
مامان علی
2 آذر 93 8:40
وااااای چه بلا وشیطون شده ماشاالله خوب مشغولی وحسابی خوش میگذره با این پسر بلات.خدا حفظش کنه رو در کمدات چسب پهن بزن منم اینکارو کرده بودم
مامان و بابا
پاسخ
سلام راحله جون آره سرم که حسابی شلوغ شده مرسی از لطفت پیشنهاد خوبی بود عملیش میکنم
مامان ریحانه
2 آذر 93 9:13
واااااای خدا دلم باز شد کیف کردم الهی قربونت برم با اون شیطونیات عکسها چقدر خوشگله همشون خوشگله همشون اون کاسه ای که شکسته فدای سرش چه نونی میخوره خاله فداش امیر علی هم همین کارهارو سر زهرا میاره خوش باشید
مامان و بابا
پاسخ
مرسی خاله ریحانه جون دارم جا پای نیایش خانمتون میزارمامیر علی که واسه خودش لوبتیههههههههههه
مامان یاسین
6 آذر 93 19:37
سلام عزیزم ماشالاه چه شیطون شدی معلومه نزدیکه کم کم راه بیفتی خاله مواظب خوت باشه گلم
مامان و بابا
پاسخ
ممنونم خاله نگین جون ایشالا زودتر راه بیافتم مامانیم خوشحال بشه
دختر عمويي ياسين
16 آذر 93 18:55
وااااااااااااي عزيزم چه نازه خدا نگهش داره براتون وااااااااااي چه مامان خوبي داري اميد جان خوش بحالت واقعا[]
مامان و بابا
پاسخ
ممنونم دختر عموی یاسین...شما هم مامان گلی داریدمرسی که به ما سر زدی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید دلها می باشد