امید دلها

قابل پسرمو نداره!!!!!!!

عزیزم یه چند تا عکستو فتوشاپ کردم و میخوام تو کلیپ تولدت ازشون استفاده کنم و چون شما نمیزاری خیلی پشت کامپوتر بشینم از الان کارهای تولدتو انجام میدم اینم چند تا از اون عکسها ...
28 شهريور 1393

پسر گلم

پسر گل مامان و بابا، دوست داشتنی ،من و بابایی اینو یقین داریم که همه ی بابا و مامان ها عاشق بچهاشون هستن ولی احساس ما به تو بالاتر از یه عشق فرزند و والدینی هستش نمیدونیم چیه ولی خدا بهمون رحم کنه که ما دیوونت شدیم و این دیوونگی داری شدیدتر میشه و تو هر روز عزیزتر یه چند تا از عکسها و پیشرفتات رو تو این چند روز برات میزارم قربونت برم امید سوار پیتکو پیتکو امیدی در حال رفتن به ددر که ذوقیده و البته جدیدا بای بای هم میکنه فدای دستهای کوچولوت امید، ننه نقلی مامانی وتلاش پسر گلم برای بلند شدن ،انقدر از این شیشه بدبخت بالا رفتی که جای انگشتهات روش مونده و بلاخره وایستادی ایشالا همی...
28 شهريور 1393

مسافرتی دیگر

امید دل مامان و بابا ،ما یه بار دیگه راهی مسیر همیشگیمون شدیم و به خاله ها و... و عمه ها ... سر زدیم و کلی بهمون خوش گذشت تو این سفر دو تا نی نی جدید داشتیم که یکی از یکی خوشگلتر و تو دل برو تر بودن که علی جون پسر خاله فاطمه و سایدا جون دختر خاله دلبر بازم چون مامانی همه جا دوربین همراهش نبود یه چند تا عکس برات میزارم تا یادگاری بمونه و بعدا ازشون لذت ببری امید در راه رفتن تو کویر ...اینجا هم اسمش "دیگ رستم "هست اینجا هم امید و زهرا کوچولو که با مامانیشون تو مسافرت تا مشهد همراه ما بودن و از دوستان کرمونیمون بودن که حالا منتقل مشهد شدن ووووووووووووووووووووووو... امام رضای مهربوووووووووووووووووون که من و شم...
18 شهريور 1393

چهاردست و پا

قندعسل ما بالاخره تو 15 مرداد چهاردست و پا رفت و مامانی رو به یکی از آرزوهاش رسوند اگه عکسشو دیر گذاشتم به خاطر اینکه شما خیلی شیطون تشریف دارید و با کلی مکافات منو بابایی چند تا عکس ازتون گرفتیم اینم عکسهااااااااااااا و این عکس رو هم دوسش دارم عاشقشم میمیرم براش ... گذاشتم برات ایشالا همیشه سالم و صالح باشی ...
22 مرداد 1393

مادرانه

امید زیبای من،من با دیدن لحظه لحظه های بزرگ شدنت جون میگیرم ،با دیدن و شنیدن خنده هات،دست زدن هات،چهاردست و پا رفتن هات....یه عشقی تو قلبم پیدا میشه که شیرینیش تا مغز و استخونم جریان پیدا میکنه و من احساسش میکنم امید،امید،امیدم.... مامانی فدای اون لحظه ایه که دستهات رو باز میکنی تا بغلت کنم مامانی دیوونه اون لحظه ایه که دنبالم چهار دست و پا راه میوفتی مامانی عاشق اون لحظه ایه که لب پایینیت رو تو دهنت میکنی و بهم نگاه میکنی مامانی عشقش اون لحظه ایه که انگشت شصتت رو با شیشه شیرت تو دهنت میکنی و با هم میمکیشون مامانی فدای اون لحظه ایه که از دهنت صدا در میاری مثل ددددد...لیگا لیگا لیگا....اددداددادد..... مامانی قربون اون چشمات ...
21 مرداد 1393

تابستون 93

امیدم، یه چند تا عکس از روزهای بعد از ماه رمضون برات میزارم که سه نفری یا با دوستامون بودیم و حسابی بهمون خوش گذشته امید پشت ترافیک اینجا هم سفره خونه سنتی وکیل تو کرمان هستش که بالای 30 تا ازتون عکس گرفتم ولی شما همکاری نمیکردی و سرگرم بودی فقط همین دوتا رو  میشه گذاشت اینجا هم رفته بودیم پارک و چه هوایی داشت اینا هم آخرین ورژن عکسهای پسملیه این دوتا هم عکس هفته هستن  در واقع قشنگترین عکسها از نگاه مامانی اینم امید در فضای آزاد روز جمعه و اما امید خسته از صدای بوق و دود ماشینها و خوابیده بغل مامانیش ...
19 مرداد 1393

ماه شیرین ما

سلام شیرین پسر ماه رمضون هم با تموم قشنگیاش گذشت و این بهترین ماه رمضون من و بابایی بود بهترین لحظه های افطار، موقعی که شما هم کنار ما سر سفره مینشستی و منتظر که بهتون نون و کره بدیم و کم کم حرکاتتون پیشرفته تر شد تا روزهای آخر که دیگه سفره کاملا تو تسخیر شما بود و میکشیدیش سمت خودت و هر چی که تو سفره بود رو میخواستی و ما هم بهت میدادیم الا چایی که نگاه معصومانه ای میکردی و هی لبات رو جمع میکردی و به مایی که در حال خوردن چایی بودیم نگاه میکردی که یعنی به منم از اونا بدین ولی بهش نرسیدی عزیزم از خاطرات قشنگی که تو این ماه واسه ما ساختی یکیش زمانی بود که ما داشتیم برنامه ماه عسل رو نگاه میکردیم و برگشتیم دیدیم جعبه زولبیا و بامیه رو...
10 مرداد 1393

از غذا خوردن تا حمام کردن

زندگی من ،عکس های یه روز تابستونی که میخواستم بهت فرنی بدم و البته حموم هم بعدش ببرمت رو برات میزارم تا بزرگ که شدی ببینی که میدونم برات جالبه در حال خوردن فرنی مامان پز که جدیدا میگی قاشق بده دست خودم تا بخورم البته نمیگی ها من متوجه میشم اولین باره که بیسکوییت رو به دستت دادم تا خودت بخوری وقتی دیدیم که دیگه با دستمال و آب خالی تمیز نمیشی بردیمت حموم اینجا هم با نگاهت میگی که بغلم کنین  الهی قربون اشکات برم کلا دوست نداری سرت کفی باشه و آب رو سرت بریزیم بعد از حموم و گریه به خاطر کلاه حموم که رو سرته ،کلا با هر نوع کلاه و روسری و ...مخالفی ولی من بعضی وقتها سرت میزارم ...
26 تير 1393

عکسهای دوست داشتنی مامانی و بابایی

شیرینم این عکسهاییه که منو بابایی با هم انتخابشون کردیم تا تو وبلاگت ثبتش کنیم تا به یادگار بمونه ما با هر کدومشون خاطره داریم عزیز دلم بدون هیچ حرفی بریم عکس ها اینجا اولین باری بود که سه نفری با هم رفتیم پارک دم در خونمون تو کرمان اینجا سر ظهر خوابمون نمیومد داشتیم دو تایی بازی میکردیم بعدشم که خوابیدی عزیز دلم من و بابایی عاشششششششششششششششق این نگاهتیم مواقعی که قهر میکنی و هر کاری میکنیم آشتی نمیکنی اینجا چون لباس رو تند تنت کردم و اومدیم بیرون با من قهری ولی تا بابایی اومد تو ماشین پریدی بغلش اولش از این تاب میترسیدی ولی بعد خوشت اومد دیو...
19 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید دلها می باشد