مسافرتی دیگر
امید دل مامان و بابا ،ما یه بار دیگه راهی مسیر همیشگیمون شدیم و به خاله ها و... و عمه ها ... سر زدیم و کلی بهمون خوش گذشت
تو این سفر دو تا نی نی جدید داشتیم که یکی از یکی خوشگلتر و تو دل برو تر بودن که علی جون پسر خاله فاطمه و سایدا جون دختر خاله دلبر
بازم چون مامانی همه جا دوربین همراهش نبود یه چند تا عکس برات میزارم تا یادگاری بمونه و بعدا ازشون لذت ببری
امید در راه رفتن تو کویر ...اینجا هم اسمش "دیگ رستم "هست
اینجا هم امید و زهرا کوچولو که با مامانیشون تو مسافرت تا مشهد همراه ما بودن و از دوستان کرمونیمون بودن که حالا منتقل مشهد شدن
ووووووووووووووووووووووو... امام رضای مهربوووووووووووووووووون که من و شما عاشقشیم و همیشه به ما لطف دارن و ما رو میطلبن و ما به پا بوسشون میریم
ایندفعه عکسها مدل دیگه ای هستش
اینجا هم پنجره فولاده ، کوچولوی من داره دعا میکنه که ایشالا هیچ بچه ای تو دنیا مریض نباشه و غصه نخوره
الهی آمین
بعدش رفتیم قوچان که هوای خوب و بهاری داشت والبته شبهای سرد مخصوصا پارک نشاط که نتونستم از ماشین بیرون ببرمت چون باد سردی داشت فقط چند دقیقه اونم تو پتو
اینجا هم داریم با عمه زهرا و ریحانه کوچولو میریم بیرون
چند روز تو قوچان موندیم و بابایی که خیلی کار داشت ما رو تا گنبد رسوند و بعد چند روز خودش برگشت اینم عکسهای جنگل گلستان که فوق العاده منظره و هوای خوبی داشت
اینم علی جووووووووون خاله که الهی فداش بشم و دلم براش یه ذره شده
این هم عکسهای یادگاری امید با دختر خاله هاشه که با زحمت تونستم ازتون بگیرم چون شما تا دوربین رو میبینی میخوای بیای و بگیریش واسه همین با همه ی بچه ها نتونتسم ازتون عکس بگیرم
امید و حلما .... که شما رفتی و از خواب بیدارش کردی
امید و نیایش زیر پشه بند
اینم یه عکس دیگه از علی کوچولو
امید ،خوشحال از اینکه میتونست رو صندلی غذای نیایش جون بشینه البته فقط شبها که نیایش نبود
اینم تولد مینی موسی نیایش خانم که به من و شما خوش گذشت
حتما داری نگاش میکنی که ا...وا چرا دختر خالم گوش بالای سرش دارههههههههه
خلاصه بابایی اومد دنبالمون و دوباره برگشتیم قوچان و اونجا هم مامان بابایی براتون آش دندونی پختن که خیلی خوشمزه شده بود و عصر همون روز عمه ها و زنعموها و... جمع شدیم و تو حیاط یه دندونی خوشمزه خوردیم و جای همگی رو خالی کردیم بعدش هم کلی کادو گرفتی که مامانی سورپرایز شد و انتظارشو نداشت مررررررررسی از همشون
اینم از دیگ آش
امید در راه برگشت به خونه اونم خسته از اونهمه بازی و شیطنتی که کرد
و خوشحال از اینکه اون راه طولانی رو پشت سر گذاشت و به خونه رسید
ممنون از خاله ها و عمه ها و مامان بزرگها و بابابزرگها و.... به خاطر اینکه به ما خوش گذشت ولی واقعا جای مامان بزرگ سوسن تو خونه خالی بود و نبودش کاملا احساس میشد چون پیش خاله فاطمه بودن و ازشون نگهداری میکردن ایشالا هر کدوم از خاله ها میخواد نی نی دار بشه بیاد همون جا بمونه و مامان بزرگ رو با خودش نبره یا اگه میبره ما گنبد نباشیم