امید مارکوپولو
دلبندم،با این سن کم ماشالا امسال این سومین مسافرتت بود که دوباره رفتیم دیار مامان و بابا اونجا که حسابی بهمون خوش گذشت و شما هم بزرگتر شده بودی و ماشالا فهمیده تر
البته یکی از بهترین مکان هایی که بهمون خوش گذشت و به یاد موندنی ،حرم امام رضا(ع) بود که این دفعه رفتیم داخل صحن مطهر و چون طرف آقایون خلوت تر بود بابایی شما رو برد و دست های کوچولوت رو به ضریح زدی زیارت قبول پسر گلم
بابابزرگ اینا و خاله ریحانه جون اینا اومدن دنبال من و شما و ما رو با خودشون بردن شمال چون بابایی کار داشت و بعدا میومد اینم تو راه برگشت با بابابزرگ خوش مسافرت که راه 5 ساعته رو 12 ساعته رفتیم
اینجا بشقارداش هستش که بسیار تا بسیار زیبا بود و با مامان بزرگ عکس یادگاری گرفتی
از اینکه تو اون پارک لخت شدی واقعا داری لذت میبری
ریحانه خانم دختر ،عمه زهرا جون که خیلی دوست داره و بهت میگه امید جهان
اینجا هم نیایش خانم دختر ،خاله ریحانه جون که اومده دنبالتون که باهاش بری شمال و با عروسک مورد علاقه شما عکس گرفته
اینم حلما خانم دختر خاله فاطمه جون که خییییییلی بهت ارادت داره و از همون اول همش بغلش بودی فقط کافی بود چشم منو دور ببینه مااااااااااشالا
اینم امیر علی پسر خاله زهرا جون که واقعا دوست داشتنی و البته شیطون بلا تشریف دارن ولی تو سرعت حس نمیشه و من فقط میفهمم چون خاله ریحانه جونتون میگن که امیر علی جان خیلی آروم هستن و...
اینم بابابزرگ که شما رو خیلی دوست داره
عاشق اینم که اینطوری میخوابی
کلا اتاق بابابزرگ اینا رو ترجیح میدادی و تختشون رو صاحب شده بودی اون اتاق هم امیر علی خان میخوابیدن
انقدر شمال گرم بود که همش با یه پوشک بودی و اینجا هم به پیشنهاد خاله فاطمه بردیمت آبتنی
حتم دارم که بهت خیییلی خوش گذشته به امید روزی که هر ماه بریم شمال