امید دلها

امید مارکوپولو

1393/4/16 17:04
نویسنده : مامان و بابا
292 بازدید
اشتراک گذاری

دلبندم،با این سن کم ماشالا امسال این سومین مسافرتت بود که دوباره رفتیم دیار مامان و بابا اونجا که حسابی بهمون خوش گذشت و شما هم بزرگتر شده بودی و ماشالا فهمیده تربوس

البته یکی از بهترین مکان هایی که بهمون خوش گذشت و به یاد موندنی ،حرم امام رضا(ع) بود که این دفعه رفتیم داخل صحن مطهر و چون طرف آقایون خلوت تر بود بابایی شما رو برد و دست های کوچولوت رو به ضریح زدی زیارت قبول پسر گلمبغل


 

بابابزرگ اینا و خاله ریحانه جون اینا اومدن دنبال من و شما و ما رو با خودشون بردن شمال چون بابایی کار داشت و بعدا میومد اینم تو راه برگشت با بابابزرگ خوش مسافرت که راه 5 ساعته رو 12 ساعته رفتیمخندونک

اینجا بشقارداش هستش که بسیار تا بسیار زیبا بود و با مامان بزرگ عکس یادگاری گرفتی

از اینکه تو اون پارک لخت شدی واقعا داری لذت میبریگیج

ریحانه خانم دختر ،عمه زهرا جون که خیلی دوست داره و بهت میگه امید جهانچشمک

اینجا هم نیایش خانم دختر ،خاله ریحانه جون که اومده دنبالتون که باهاش بری شمال و با عروسک مورد علاقه شما عکس گرفته

اینم حلما خانم دختر خاله فاطمه جون که خییییییلی بهت ارادت داره و از همون اول همش بغلش بودیخسته چشمک فقط کافی بود چشم منو دور ببینه مااااااااااشالاسوت

اینم امیر علی پسر خاله زهرا جون که واقعا دوست داشتنی و البته شیطون بلا تشریف دارن ولی تو سرعت حس نمیشه و من فقط میفهمم چون خاله ریحانه جونتون میگن که امیر علی جان خیلی آروم هستن و...شیطان

اینم بابابزرگ که شما رو خیلی دوست داره

عاشق اینم که اینطوری میخوابیبوسبوسبوس

کلا اتاق بابابزرگ اینا رو ترجیح میدادی و تختشون رو صاحب شده بودی اون اتاق هم امیر علی خان میخوابیدن خندونک

انقدر شمال گرم بود که همش با یه پوشک بودی و اینجا هم به پیشنهاد خاله فاطمه بردیمت آبتنی

حتم دارم که بهت خیییلی خوش گذشته به امید روزی که هر ماه بریم شمالخندونکمتنظربغل

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان علی
16 تیر 93 17:26
چه قشنگ روتخت لم میده خودشم چه کیفی میکنه امیرعلی میره مغازه کار اونادرمیاد حتما باید دوباره مرتب کنن
مامان و بابا
پاسخ
بله بالاخره یکی متوجه شد که امیر علی چقدر شیطونه
مامان ریحانه
17 تیر 93 10:19
ای مارکو پولو ماشالله همیشه به مسافرت یه وقت نشینید خونتون
مامان و بابا
پاسخ
تازه میخواییم بیایم
مامان رها
17 تیر 93 17:34
خانوم همیشه به گردش(البته همیشه به گردش هستین)خوش بگذره چه خوب که از دایی و زندایی ام عکس گذاشتی دلمون تنگ شده بود.. ماشالله چقدررر امید تپل شده و تغییر کرده اسفند دود کن براش
مامان و بابا
پاسخ
مرسی مامان رها ی عزیزمآره دوست داشتم عکسهاشون باشه شماها که راه دور هستید بهتر متوجه تغییراتش میشید مرررسی که گفتی ذوق کردم
دلبر
18 تیر 93 2:47
عزززززیزم، ماشالله بزرگ شدی.چه زود این چند ماه گذشت. واقعآ به امید اینکه هر ماه شمال باشین.واقعآ وقتی راه دوری روزا کند میگذره.
مامان و بابا
پاسخ
واااای مامان دلبر جون مرررسی آره البته کمی سخت هم میگذره
مامان سوده
18 تیر 93 15:28
فرزانهههههههههههههه بچه رو لخت کردی سرما بخورهههههههههههههههههههههه...منم وسواسییییییییییییییییی
مامان و بابا
پاسخ
امید گرماییه وحشتناکوقتی اینطوری راحته منم اذیتش نمیکنم تو تابستون عرق میکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید دلها می باشد